طاها جون ماطاها جون ما، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره
مـــامــــان نســترنمـــامــــان نســترن، تا این لحظه: 38 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره
بـابـا شـــیـــرزادبـابـا شـــیـــرزاد، تا این لحظه: 40 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره
پیمان عشق من وباباییپیمان عشق من وبابایی، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

***میوه بهشتی مامان وبابا***

مسافرت 10مهر(عید قربان)

سلام قلب وروح من ای همه وجودم ای تاج سرم ای بهترین بهترینها حالت چطوره شازده کوچولوی من نفسم بازم مامانی اومده با یه خاطره جدید دیگه شیرینکم قند ونباتم عزیز دلم ما پنجشنبه 10 مهر ساعت 12 شب به سمت ساری حرکت کردیم وقتی رسیدیم بابایی باعمو سالار رفتن ماهیگیری طاطایی هم جمعه بعدازظهر با بابا ممی رفت کولا (روستای یکی از دوستان باباممی ) کلی هم بهت خوش گذشته بود کلی گاو وسگ دیدی شنبه هم با بابا ممی رفتی گوسفند خریدی من وبابا هم با هم رفتیم براتون لباس خریدیم بعد از خرید لباس رفتیم عروسک فروشی واین عروسک بامزه رو برات خریدیم تا خوشحالت کنیم اخه پسری خیلی این عروسک رو دوست داره شخ...
16 مهر 1393

شلمن طاطایی

سلام خورشید زندگی ام مامانی قربونت بره حال واحوالت چطوره زیبا روی من عزیزم چند وقتی بود که دلت می خواست چراغ خواب شلمن رو تو اتاقت داشته باشی همش میگفتی اگه شلمن بیاد تو اتاقم راحت تر میخوابم ستاره هاش رو میگیرم باهاشون خوابم میبره برای همین هم بابایی برای گل پسرمون شلمن خان رو خرید ودل کوچولوی عروسکمون رو شاد کرد مبـــــــــــــــــــــــــارکت باشــــــــــــــــــــــــه عـــــــــــــــشقم ...
7 مهر 1393

آبگرم لاریجان(4مهرماه)

سلام قشنگترین بهونه برای زندگی منم همون عاشق همیشگیت دوباره اومدم تا این صندوقچه رو بازش کنم ویه یادگاری دیگه توش بذارم عسلک من 4 مهرماه اخر شب بابایی گفت خانومی به نظرت مسافرت یک روزه کجا بریم منم بعد از کمی فکر آبگرم لاریجان رو پیشنهاد دادم بابایی هم گفت پس سریع حاضر بشید تا بریم منم شما فسقلیهام رو سریع آماده کردم ووسایل رو جمع کردم و راه افتادیم بابایی از قبل برای گرفتن خونه هماهنگ کرده بود وقتی رسیدیم شما وداداشیت از خستگی زیاد بیهوش شدید صبح هم طاطایی من خیلی زود از خواب بیدار شد و تو حیاط مشغول بازی شد بعد از اینکه من بیدار شدم گفت خوب دیگه مامانی حالا دیگه وقته آب بازیه اما از اونجایی که شما با یه باد مریض م...
6 مهر 1393

مسافرت27شهریور

سلام غنچه باغ زندگیم ای قشنگترین خلقت خدا فرشته آسمونی من حالت چطوره دلبرکم عزیزم بازم مامانی اومده با یه یادگاری دیگه نفسم ما27 شهریور پنجشنبه ساعت یازده شب به سمت ساری حرکت کردیم متاسفانه ماشین تو راه خراب شد ومن وبابایی کلی سختی کشیدیم اما خدا روشکر شما زیاد اذیت نشدید چون بیشتر راه رو خوابیده بودید بالاخره ساعت 6 صبح رسیدیم ساری بابا وعمو رفتن ماهیگیری مامان مریم و عمه هم با دوستاشون قرار داشتن که برن بندر ترکمن وتا بعداظهر برگردن مامانی برای صبحانه سیرابی بار گذاشته بود طاها که عاشق این جور غذاهای آبکیه اول یه کاسه سیرابی خورد وبعد از رفتن مامانی وعمه گرفت خوابید بعد ازظهر مامانی وعمه اومدن با هم رفتیم پارک شهرداری از او...
3 مهر 1393
1